تردید

ساخت وبلاگ

یه تاریخایی از زندگیت هست كه خوبه یه تاریخایی ام بده هیچكدومش فراموش شدنی نیستن مگر اینكه الزایمر بگیری و همه چیز رو فراموش كنی ...

یه وقتایی زندگی رو با همه سختی هاش تحمل میكنی و می گی روزای خوب هم میرسن ... بالاخره یا میرسن مگر اینكه یا اینقدر كم كار و بدشانس باشی كه در این صورت  فقط سختی و بدبیاری میبینی  ...

من زندگیم فراز و نشیب زیادی داشت ... شاید زمانیكه ازدواج نكرده بودم روزای خوش زیادی داشتم و یه برهه ای از زندگی شاید دقیقا زمانی كه نوزده سالم بود یه سختی هایی رو تحمل كردم ولی با همت خودم و كمك یه نیروی برتر تونستم روزای خوبمم رقم بزنم ... بعدش افتادم تو چالش ازدواج و زندگی دو نفره و در نهایت عشق ... دوباره سختی ها ی زندگی ، بی پولی ، استرس ، طی كردن بدترین روزای زندگی ولی بعد راحتی ، اسایش ولی یه سایه سیاه و شیطانی یهو خیمه میزنه رو زندگیت ، عشق و هدف های اینده و اعتمادت رو نابود می كنه ... به انزجار میرسی حتی به خودكشی فكر می كنی ...

نمی دونم الان با چی دارم می جنگم و برای چی دارم زندگی از دست رفته مو حفظ می كنم ... واقعا به كی می خوام ثابت كنم و چی رو می خوام ثابت كنم ؟! برام سواله واقعا نمی دونم زندگیم میدون مبارزه ست ؟! زندگیمو حفظ كنم كه رقیبمو از میدون بدر كنم ؟! و حتی اینم نمی دونم اون كسی كه دارم براش می جنگم ارزششو داره ؟! اینكه تا اخر عمرت ترس و بی اعتمادی روی روزنه های فكرت و عقلت رخنه كنه ؟! یا اینكه چشم روی همه اینا ببندم و خودم و بزنم به بی خیالی ؟!  الان بدترین روزای زندگیمو پشت سر گذاشتم ولی مطمئن نیستم بعد از این روز های بدتر دیگه ای خواهم داشت یا واقعا آینده خوبی دارم ؟! برای بودن با همسرم احساس گناه می كنم احساس شرم می كنم ... حتی برای گرفتن دستش تردید, دارم ... نمی دونم حس نفرت دارم یا بیزاری یا فراری بودن از مردی كه میگه دوست دارم و عاشقتم ؟! حتی نمی دونم كه دوست داشتنشو باور كنم یا نه ؟!

 

اقا مصطفی زنگ زدن...
ما را در سایت اقا مصطفی زنگ زدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khianatm بازدید : 69 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 18:21