فوت بابا

ساخت وبلاگ

جمعه 5 اسفند ماه 1401

بابا از اول بهمن ماه تا پنجم اسفند سردردای شدیدی داشت كه فقط با تزریق پتدین برای یكی دو ساعت فقط اروم میشد از بخت بد ما یه میكرومتاستاز بوده توی مغزش كه به هیچ عنوان توی اسكن و ام ار ای مشخص نمیشد و هفته اخر هم متاستاز به سیگموئید داشت كه دل درد شدیدی گرفته بود بامداد جمعه سه نصفه شب برادرام بابا رو میبرن بیمارستان بخاطر وضیعت بدی كه داشت حدود 12 ظهر من پیشش بودم تا لحظه ای وداع ... قبل اینتوبه شدن مصطفی پسرعموم كمك كرد بابا اشهدشون بگو ائمه رو صدا بزنه بابام دستاشون میاره بالا و میگه یا حضرت اباالفضل خدایا شكرت(خوشحالم كه بابا روز تولد حضرت ابالفضل فوت شد به قول مامانم مهمان اقا بود كه بابا گفت خدایا شكرت بابا ادم مذهبی بود و علاقه خاصی به حضرت اباالفضل داشت برعكس من كه اعتقادات ضعیفی دارم ) یه خنده قشنگی می كنه و ساعت 12 شب بابا بخاطر افت شدید اكسیژن اینتوبه میشه و خیلی خوشحالم كه تا اخرین لحظه پیشش بودم و خداحافظیامو باهاش كردم حتی قبل یك دقیقه قبل اینتوبه شدن وقتی باهاش حرف زدم بهم میگفت باباجون چیزی نیست نگران نباش من خوب میشم ... بابای مهربونم داشت به من روحیه میداد كه نگران نباشم ... ساعت 3 نصفه شب امدم خونه ساعت 5 صبح بعد از خوندن نماز همش صدای بابا تو گوشم بود كه داشت اسممو صدا میزد ... برادرمو از خواب بیدار كردم و التماسش كردم منو ببره بیمارستان و این دو ساعت دوری از بابا داشت دیوونم می كرد ... راهی بیمارستان شدن ساعت هفت دكتر امد گفت با این وضعیت میخوای پدرت عمل بشه ؟؟؟؟ منم گریه گریه گریه .... ساعت یك ربع به هشت صبح كد 99 رو میزنن بابا ایست قلبی كرده بود و احیا میشه ولی به فاصله یك ربع دوباره كد رو میزنن و این بار نمیتونن احیا كنن ... بعدش فهمیدم كه بابا قبل اینتوبه شدن وقتی پرده رو كشیدن اونموقع ام احیا شده بوده ... دوبار احیا موفق و یكبار احیا ناموفق ... تا لحظه اخر همه چیز رو دیدم كنارش بودم درد كشیدم با در كشیدن و پركشیدن بابا ... حالم خوب نیست حال هیچكدوممون خوب نیست ... همش به این فكر می كنم كه بابا از هر روز صبح به من زنگ میزد حالمو میپرسید هر روز صبح سركار وقتی تماس میگرفت با صداش حالمو خوب میكرد میفهمیدم حالش خوبه حتی زمانی ام كه حالش بد بود همش حال منو میپرسید و الان این غم تو دلم كه از ششم اسفند تا الان دیگه بابام بهم زنگ نزده دیگه شماره بابا رو گوشیم نیفتاده ...

فوت بابا شنبه 6 اسفندماه

مراسم تشییع و سوم و هفتم :

یكشنبه 7 اسفندماه بخاطر اقوام راه دور توی یه روز گرفتیم

مراسم هفت واقعی بابا پنج شنبه 11 اسفند ماه برگزار شد .

اخرین پنج شنبه سال 25 اسفندماه :

دلتنگی دیگه امونمو بریده بود داشتم دیوونه میشدم اصلا باورم نمیشه بابا پارسال خودش ما رو میبرد ارامستان سر قبر اقوام حالا امسال ما امدیم سرخاك بابا ... دلم از این میگیره كه بابا تا دو فهته قبل از فوتش خودش رانندگی میكرد خودش همه كاراشو انجام میداد ولی دو هفته اخر بینایی حتی تعادلشم از دست داده بود ... بابام همیشه قبل از عید عیدیهای مارو میداد كه زودتر بریم برای خودمون خرید كنیم اما امسال دیگه بابایی نیست كه عیدی بده دیگه بابایی نیست كه خوشحالمون كنه ...

جمعه چهلم بابا 26 اسفندماه :

چهلم بابا رو بازم بخاطر اقوام و نزدیك شدن به عید زودتر گرفتیم كه همه لباس مشكی رو در بیارن .... چهلم اصلی بابا می افته ماه رمضون ایام عید ... امیدوارم كرونای منم خوب بشه چون روز به روز دارم ضعیف تر و بی جون تر میشم هم از فشار عصبی و روانی هم جسمی

+ نوشته شده در یکشنبه بیست و هشتم اسفند ۱۴۰۱ ساعت 14:41 توسط سودا  | 

اقا مصطفی زنگ زدن...
ما را در سایت اقا مصطفی زنگ زدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khianatm بازدید : 48 تاريخ : دوشنبه 7 فروردين 1402 ساعت: 19:05