اقا مصطفی زنگ زدن

ساخت وبلاگ
الان چند ماهی هست كه زبان رو گذاشتم كنار و تمرین و تكرار نمی كنم ... اونم زبان المانی كه توی ایران هیچ جا كاربردی نداره ... حس و حال خوندن ندارم ... این استرس لعنتی ام بد جوری كار داده دستم هر دكتری میرم میگه تا استرس و نزاری كنار كمردرد و زانو دردت خوب نمیشه تازه روی سیستم گوارشمم اثر گذاشته ... شبا درست نمیخوابم... تمركز ندارم ... بخاطر همینه كه حس و حال زبان خوندن هم ندارم ،من پارسال باید از ایران میرفتم ولی بعد بیماری بابا و فوتش دیگه همه چیزو فراموش كردم الان اونقدر فكرم بهم ریخته ست كه نمی تونم تصمیم درست بگیرم همش فكرم درگیره مامانه ... وابستگی یا حالا هرچی ...الان چند جلسه ست كه میرم پیش روانشناس فعلا كه به جایی نرسیدم ولی امیدوارم بهتر شه حال روحی و جسمیم ...فقط به هركسی كه پست منو میخونه اینو میتونم بگم كه اگه استرس داشته باشن تمام بیماریهارو زو بخودشون جذب می كنن ... حتی برای كسایی كه قصد باردار شدن دارن كاری می كنه كه ذخیره تخمدانیشون بیاد پایین یا تنظیم دوره های ماهیانه شون به مشكل بر میخوره ... هر بیماری كه بگیرن به زودی و راحتی خوب نمیشه ... مثل زانو درد و كمر درد من و حتی مشكل گوارشم ...حالا یكی بهم كمك كنه كه چیكار كنم راحت تر خلاص بشم از دست این استرس لعنتی ... + نوشته شده در پنجشنبه دوم شهریور ۱۴۰۲ ساعت 14:25 توسط سودا  |  اقا مصطفی زنگ زدن...ادامه مطلب
ما را در سایت اقا مصطفی زنگ زدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khianatm بازدید : 24 تاريخ : سه شنبه 7 شهريور 1402 ساعت: 14:29

پنج شنبه 1402/1/17

چهل روزه كه ندارمت و من هنوز محتاج یك لحظه دیدنت هستم اینكه اسممو صدا بزنی الان چهل روزه كه دیگه صبح به صبح به گوشیم زنگ نمیزنی و اسمت نمی افته روی گوشیم ... چهل روزه كه پشتی ندارم و كمرم شكسته ....

+ نوشته شده در دوشنبه بیست و یکم فروردین ۱۴۰۲ ساعت 8:6 توسط سودا  | 

اقا مصطفی زنگ زدن...
ما را در سایت اقا مصطفی زنگ زدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khianatm بازدید : 22 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 15:23

هفته پیش پنج شنبه بیست و پنجم خردادیه فرشته از كوچه ما فوت شدوالده خانم یكی از همسایه های قدیمی ما كه یه خانم باایمان و مهربون بودن پنج شنبه توی شهر مدینه سكته قلبی می كنن و دو ساعت مونده به رفتنشون به مكه دیگه خودشون مستقیم پر میزنن و میرن پیش خدا ...هنوز كه هنوزه من باورم نمیشه كه ایشون فوت شدن و دیگه پیش ما نیستن ...جمعه غریبانه و بدون حضور همسرش توی مدینه قبرستان بقیع دفن میشن ...همسرشونم الان مكه هستن تا اعمال حج واجب رو انجام بدون ... حالا همسایه بغلیمون یه پسر سه ساله كه از شش ماهگی سرطان خون داشت و درمان میشد سه روز قبل والده خانم فوت شد ...و سركوچه یكی از پسرای همسایه كه من نمیشناختمش و جوون بود فوت شده ...حالا فكر كن كوچه ما از سركوچه تا انتها پر شده از بنرای عزا و كلا مشكی پوش شده كوچه ...وارد كوچه كه میشی كلا ماتم همه جا رو گرفته و با بغض و گریه وارد كوچه میشی ...نمیدونم امیدوارم خدا به همه تن سالم بده و این اتفاقات برای كسی نیفته ... + نوشته شده در سه شنبه سی ام خرداد ۱۴۰۲ ساعت 14:6 توسط سودا  |  اقا مصطفی زنگ زدن...ادامه مطلب
ما را در سایت اقا مصطفی زنگ زدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khianatm بازدید : 25 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 15:23

جمعه 5 اسفند ماه 1401بابا از اول بهمن ماه تا پنجم اسفند سردردای شدیدی داشت كه فقط با تزریق پتدین برای یكی دو ساعت فقط اروم میشد از بخت بد ما یه میكرومتاستاز بوده توی مغزش كه به هیچ عنوان توی اسكن و ام ار ای مشخص نمیشد و هفته اخر هم متاستاز به سیگموئید داشت كه دل درد شدیدی گرفته بود بامداد جمعه سه نصفه شب برادرام بابا رو میبرن بیمارستان بخاطر وضیعت بدی كه داشت حدود 12 ظهر من پیشش بودم تا لحظه ای وداع ... قبل اینتوبه شدن مصطفی پسرعموم كمك كرد بابا اشهدشون بگو ائمه رو صدا بزنه بابام دستاشون میاره بالا و میگه یا حضرت اباالفضل خدایا شكرت(خوشحالم كه بابا روز تولد حضرت ابالفضل فوت شد به قول مامانم مهمان اقا بود كه بابا گفت خدایا شكرت بابا ادم مذهبی بود و علاقه خاصی به حضرت اباالفضل داشت برعكس من كه اعتقادات ضعیفی دارم ) یه خنده قشنگی می كنه و ساعت 12 شب بابا بخاطر افت شدید اكسیژن اینتوبه میشه و خیلی خوشحالم كه تا اخرین لحظه پیشش بودم و خداحافظیامو باهاش كردم حتی قبل یك دقیقه قبل اینتوبه شدن وقتی باهاش حرف زدم بهم میگفت باباجون چیزی نیست نگران نباش من خوب میشم ... بابای مهربونم داشت به من روحیه میداد كه نگران نباشم ... ساعت 3 نصفه شب امدم خونه ساعت 5 صبح بعد از خوندن نماز همش صدای بابا تو گوشم بود كه داشت اسممو صدا میزد ... برادرمو از خواب بیدار كردم و التماسش كردم منو ببره بیمارستان و این دو ساعت دوری از بابا داشت دیوونم می كرد ... راهی بیمارستان شدن ساعت هفت دكتر امد گفت با این وضعیت میخوای پدرت عمل بشه ؟؟؟؟ منم گریه گریه گریه .... ساعت یك ربع به هشت صبح كد 99 رو میزنن بابا ایست قلبی كرده بود و احیا میشه ولی به فاصله یك ربع دوباره كد رو میزنن و این بار نمیتونن احیا كنن ... بعدش اقا مصطفی زنگ زدن...ادامه مطلب
ما را در سایت اقا مصطفی زنگ زدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khianatm بازدید : 48 تاريخ : دوشنبه 7 فروردين 1402 ساعت: 19:05

امسال اولین عیدی كه بابا پیشمون نیست و قراره این نبودن ها هر سال ادامه پیدا كنه خیلی دلم براش تنگ شده ... وقتی یه ساعت تنها میشم این بغض لعنتی ولم نمی كنه ... امسال اولین سالی بود كه سفره هفت سین ما مشكی بود ...

+ نوشته شده در دوشنبه هفتم فروردین ۱۴۰۲ ساعت 14:35 توسط سودا  | 

اقا مصطفی زنگ زدن...
ما را در سایت اقا مصطفی زنگ زدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khianatm بازدید : 40 تاريخ : دوشنبه 7 فروردين 1402 ساعت: 19:05

چند هفته ای بود كه بابام معده ش اذیتش می كرد و خیلی جدی نمیگرفت ...چهارشنبه 19 بهمن ماه  :  بابا اندوسكوپی شد  متاسفانه بابا سرطان معده داره و یه توده بزرگ دهانه معده رو احاطه كرده و این بیماری خاموش همیشه بدون علامته و متاسفانه موقعی كه خیلی بزرگ میشه تازه متوجه علائمش میشم ... بدشانسی اینجا بود كه یه هفته تمام منتظر جواب پاتولوژی بابا بودیم ...بیست و پنج بهمن با هادی رفتیم مطب دكتر بزم ... دكتر بزم تایید كرد و بابا رو برای معاینه خواستیكشنبه  یك اسفند ماه : جواب پاتولوژی ام متاسفانه نوع بد كنسر رو نشون میدهشنبه سی بهمن ماه : جواب سی تی اسكن نشون داد كه متاستاز كبدی و حفره شكمی هم داره ...  و خانم دكتر زاهدی و خانم دكتر رضایی مهر تایید و كوبیدن به تمام احساسات ما ...دوشنبه  و سه شنبه دوم و سوم  اسفندماه : اولین جلسه شیمی درمانی بابا هر چهارده روز یكبار این كارو باید ادامه بدیم تا هشت جلسه دو روزهخودش نمی دونه كه این توده بدخیم با هماهنگی هایی كه با دكترش انجام دادیم تا این حد میدونه كه یه زخم خوشخیمه ...از اون روز سعی كردم قوی باشم درست مثل خود بابا كه تو همه شرایط قویه و ضعفی از خودش نشون نمیده ...فقط از خدا یه معجزه میخوام ...زندگی برای هممون سخت و تلخ شده ...مامان افسرده شده ... خواهرا و برادرا داغون ... عموها و پسرعموهام نگران و مضطرب ...خدایا روزای بدون بابامو نمیخوام ... خودت میدونی چقدر دوسش دارم و بهش وابسته ام ... + نوشته شده در پنجشنبه بیست و ششم اسفند ۱۴۰۰ ساعت 12:33 توسط سودا  |  اقا مصطفی زنگ زدن...ادامه مطلب
ما را در سایت اقا مصطفی زنگ زدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khianatm بازدید : 66 تاريخ : شنبه 25 تير 1401 ساعت: 4:45

هفته پیش بابا سی تی اسکن داد و شکر خدا درمان داره بهش جواب میده و تو این چهار جلسه شیمی درمانی توده و متاستاز اطرافش کوچولو شده بودن البته خیلی کم ولی همینم جای شکر داره بابا بی حال و نحیف شده ولی خداروشکر راه ورودی معده باز شده و غذا می‌تونه بخوره . دعا کنید خوب بشه  + نوشته شده در دوشنبه دوازدهم اردیبهشت ۱۴۰۱ ساعت 23:40 توسط سودا  |  اقا مصطفی زنگ زدن...ادامه مطلب
ما را در سایت اقا مصطفی زنگ زدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khianatm بازدید : 68 تاريخ : شنبه 25 تير 1401 ساعت: 4:45

امروز پنج شنبه جلسه آخر شیمی درمانی بابا به صورت تزریقیه بعد سه هفته دكتر قرص براش تجویز كرده و  باید روند شیمی رو به صورت خوراكی ادامه بده ... خیلی لاغر و ضعیف شده همه لباساش بهش گشاد شدن ... موهاش مژه هاش ریختن...فقط امیدوارم خدا معجزه شو نشون ما بده و از این استرس و نگرانی ما رو رها كنه ... + نوشته شده در پنجشنبه نوزدهم خرداد ۱۴۰۱ ساعت 12:28 توسط سودا  |  اقا مصطفی زنگ زدن...ادامه مطلب
ما را در سایت اقا مصطفی زنگ زدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khianatm بازدید : 81 تاريخ : شنبه 25 تير 1401 ساعت: 4:45

ساعت حدودای چهار بود که میخاستم بعد از کارم بر م کلاس خیر سرم ترم یک و تموم میکردم و خیلی ام خونده بودم برای امتحان این ترم ... توی راه آقا مصطفی منو میبینن و از دعوایی که بینمون اتفاق افتاد نگم ولی دست روم بلند کرد و توی خیابون کتکم زد ... تا حالا اینقدر خودمو خوار و ضعیف احساس نکرده بودم ... نمیدونستم چیکار کنم توی اون خیابون خلوت توی اون ساعت به کی پناه ببرم ... گناه و یکی دیگه می کنه چوبشو من میخورم...از دردی که داشتم نمیدونستم چیکار کنم ... دل دردم از یه طرف امونمو بریده بود کتکای مصطفی ام از یه طرف ... یه روز خوش نداشتم... همه اینا تاوان داره ... به گرد بودن زمین اعتقاد دارم می گرده و می گرده یه روزی گریبانگیر خودت میشه اقا مصطفی ...به استادم پیام دادم نمیام سرکلاس ...الان استاده فکر می کنه درس نخوندم و امتحان و پیچوندم...اونقدر موقع پیام دادن مستأصل بودم اولش تایپ کردم لطفا کمکم کنید بعد  پشیمون شدم پاک کردم... الهی که زودتر این کلاسا تموم شن و توی امتحان اصلی گوته قبول شم و بر م از اینجا ...   اقا مصطفی زنگ زدن...ادامه مطلب
ما را در سایت اقا مصطفی زنگ زدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khianatm بازدید : 51 تاريخ : چهارشنبه 13 اسفند 1399 ساعت: 23:07

دیروز شروع ترم جدید بود ... وقتی سركلاس رفتم استاد خیلی ناراحت بود از اینكه امتحان رو شركت نكردم ...دیگه مجبورم شدم دلیل نرفتن سركلاس رو براش توضیح بدم ... كلی ناراحت شد و بعد كلاس یه امتحان ازم گرفت تا به اموزشگاه یه چیزی ارائه بده ... خوب دادم خودشم خیلی راضی بود ... یه نفس راحت كشیدم و خوشحال بودم

اقا مصطفی زنگ زدن...
ما را در سایت اقا مصطفی زنگ زدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khianatm بازدید : 50 تاريخ : چهارشنبه 13 اسفند 1399 ساعت: 23:07